به خاطر یک نفر گنهکار که در جمع یاران موسی(ع) بود خدا گفت دعایتان را مستجاب نمیکنم! حضرت موسی(ع) اعلام کرد گنهکار باید از این جمع بیرون رود. گنهکار سرش را پایین انداخت و گفت: من اگر بلند شوم و بیرون بروم آبرویم میرود من سعی میکنم دیگر گناه نکنم تو هم قول بده ما را ببخشی و آبروی ما را نبری. باران آمد.
موسی(ع) گفت: خدایا چگونه بدون آنکه کسی از جمع ما بیرون برود باران آمد. خدا فرمود: او را بخشیدیم. او با ما قهر بود و آشتی کرد. موسی(ع) گفت: آیا میشود او را به من نشان دهی تا ببینم؟ خدا فرمود: روزی که با ما قهر بود آبرویش را نبردم حالا که آشتی کرده است آبرویش را ببرم؟ حضرت موسی(ع) به خدا گفت: خدایا! تو میزبان دوری که (در هنگام سخن با تو) فریاد بزنم یا (به من) نزدیکی که درگوشی با تو سخن بگویم. خدا فرمود: «انا جلیس من ذکرنی» من همنشین کسی هستم که به یاد من باشد. این خدا میزبان ماست این میزبان خیلی مهربان است این میزبان را اگر ما نشناسیم کلاهمان پس معرکه است. وقتی ما از خدا تقاضا نمیکنیم پاسخمان را میدهد اما اگر تقاضا کنیم چگونه پاسخ میدهد؟ «یا من یعطی من لم یسئله» حضرت موسی(ع) در مسیر رفتن به کوه طور بود، جوان مشرک و بیادبی سر راه موسی(ع) قرار گرفت و گفت: موسی به خدا بگو نمیخواهم اصلاً کمکم کند حتماً این خواسته من را به خدا بگو. حضرت موسی(ع) برای مناجات رفت وقتی میخواست برگردد خجالت کشید درخواست جوان را بگوید. ندا آمد: موسی! پیغام رفیق ما را به ما نرساندی؟ برو به آن جوان بگو اگر نمیخواهد من خدایش باشم اما من او را از بندگیام بیرون نمیکنم. اگر او روزی مرا نمیخواهد من او را از سر سفرهام بیرون نمیکنم. نقل است که نادرشاه به حرم امام رضا(ع) میآمد، دید کوری در حال گدایی است. گفت: امام رضا(ع) اینجاست چرا از امام رضا(ع) گدایی نمیکنی؟ تا زمانی که من به حرم میروم و برمیگردم فرصت داری از امام رضا(ع) چشمانت را بگیری و گرنه میگویم گردنت را بزنند. نادر رفت و برگشت دید امام رضا(ع) چشمانش را به او برگردانده است. نادر گفت خاک بر سر تو که ۲۰ سال است از مردم گدایی کردی اما میزبانت را نشناختی!
نظر شما